هخامنش
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند، هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم. زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش، پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم نام خدا نبردن از آن به که زیر لب، بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا. ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع، بر رویمان ببست به شادی در بهشت. او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش، گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت. توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست، کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم. چون سینه جای گوهر یکتای راستیست، زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.
نوشته شده در دوشنبه 90/6/21ساعت
8:38 عصر توسط مصطفی نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |