سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ساعت فلش

هخامنش

وقتی پسرک طفل کوچک بود،مادرش را از دست داد. پدر برای آنکه او را به درستی پرورش دهد، به سختی کار کرد. عاقبت پسر برای رفتن به دانشگاه از پدرش دور شد. اولین نامه او باعث نا امیدی و غصه پدر گردید. او ناامید شده بود،اما علتش را نمی فهمید. آنچه مسلم بود، در متن نامه پسرش چیزی مأیوس کنندای وجود نداشت . شاید در جایی ،لحن نامه موجب آزارش شده بود . دوباره نامهرا خواند:   ))   پدر عزیزم ، اوضاع من خوب است . از بودن در اینجا خوشحالم . عضو تیم فوتبالم. در بهترین خوابگاه دانشجویی به سر می برم و در اولین امتحان جبر، نمره عالی گرفتم......))

پدر پس از خواندن نامه و تفکرزیاد به مشکل قضیه پی برد پس درخواب فرزندش نوشت : پسرم ، من نمی خواهم مرد پیری و احمقی به نظر بیایم اما مطلبی هست که می تواند سبب شادی من شود. مسـله این نیست که بگویم تو ناسپاسی می کنی اما من به سختی کار کردهام تا بتوانم تورا بزرگ کنم و به دانشگاه بفرستم در حالی کا خودم در زندگی هرگز از چنین شانسی برخورار نبوده ام .

آنچه می خواهم بگویم این است که اگر در نامه ات به جای آنکه بگویی ، من چنینو چنان کردم ، از جمل?ما چنین و چنان کردیم استفاده می کردی ، برایم خیلی باارزش بود و کمکم می کرد تا احساس کنم در همه این موارد سهیم بوده ام.

پسرش بلافاصله مطلب را درک کرد و بعد از آن نامه ها به صورت زیر نوشته می شدند:(( پدر عزیزم ؛ شنبه قبل مسابقه را بردیم . با یک دختر خوشگل قرار ملاقات گذاشتیم . قرار است در درس تاریخ نمر? عالی بگیرم )).

پیرمرد به راستی از اینکه در این خبرها سهیم شده بود احساس خوشحالی می کرد. تا این که یک روز تلگرامی به دستش رسید: (( پدر عزیزم ، ما برای دخترک مشکل بزرگی ایجاد کردیم. او دو قلو زایید ، بچه من مرد حالا بگویید با بچه شما چکار کنیم؟))


نوشته شده در یکشنبه 90/6/6ساعت 8:2 عصر توسط مصطفی نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت




کد ماوس